طنز- محمد رضا شهبازي: سلام بینندگان عزیز، من پونه قدوسی با یکی دیگر از برنامه های نوبت شام در خدمتتون هستم. در این برنامه گفتوگو میکنم با آرش از همین اتاق بغلی در تهران.
پونه: خب آرش، چه خبر از تهران؟ به ما بگو 25 بهمن چطور بود.
آرش: من هم سلام میکنم پونه جان. اولا بگم که من واقعا در تهرانم و یک شاهد عینی واقعی هستم. اگر فکر میکنید لازمه، حتی می تونم به جون مادرم هم قسم بخورم!
پونه: نه ممنون آرش جان. ما تو رو قبول داریم. دیگه بعد از این همه سال شاهد عینی بودن حرفت برای ما سنده!
آرش: لطف داری پونه جان. عرض کنم که اینجا در تهران هوا سرده اما ای کاش بودید و 25 بهمن تهران رو از نزدیک می دیدید. من فکر می کنم بزرگترین حسرتی که برای شما افراد دور از وطن وجود داره، دو تا چیزه: یکی اینکه نمیتونید پشت در بستنی لیوانی رو لیس بزنید و یکی دیگه هم اینکه از درک فضای گرم این راهپیمایی سکوت محرومید.
پونه: خدا بگم چیکارت نکنه پسر. دیگه دلمون رو آب نکن؛ برو سر اصل موضوع.
آرش: پونه جان 25 بهمن امسال من هر جا رفتم تجمع بود. امسال من اتفاقا گفتم که باید چند جا سر بزنم و ببینم واقعا خبری هست یا نه. باورت نمیشه که هر جا رفتم، فشار جمعیت سکوت کننده بود که به چشم می اومد و بر خلاف سالهای قبل، حتی از اول صبح این تجمعات شکل گرفته بود.
پونه: تو رو خدا؟!
آرش: جون تو! مثلا من هفت صبح رفتم بربری سر کوچه؛ نمیدونی چه تجمعی بود! همه هم در سکوت کامل تجمع کرده بودند و حتی یک پیرزن مدام تکرار میکرد که اینبار دیگه نوبت اونه و نمیذاره کسی حقش رو بخوره! بعد رفتم مترو. اونجا هم تجمع بود. جالب اینکه با وجود فشار زیاد جمعیت، باز همه تلاش میکردند تا خودشون رو به تجمع کنندگان داخل برسونند. در داخل مترو هم همه مشت ها رو گره کرده و بالا نگه داشته بودند! البته ناگفته نماند که چون تجمع کنندگان احتمال حمله مزدوران رژیم رو میدادند، تعدادی لوله آهنی و قطور هم با خود به این تجمع آورده بودند و همگی اون رو بالا نگه داشته بودند!
پونه: وای... اشکم در اومد از این همه تجمع!
آرش: اتفاقا من هم در اونجا اشکم در اومد. البته اگر آدم تو اون همه فشار مترو فقط اشکش در بیاد، خیلی شانس آورده!
پونه: دیگه چی؟ در خیابانها هم تجمع بود؟
آرش: اووووووووووه... اون که هیچي. مثلا دو تا خیابون تو تهران هستند که از فرط خلوتی به خیابان ارواح معروفه: خیابان انقلاب یا ولیعصر! اما در 25 بهمن امسال این دو تا خیابون پر از تجمع بود. کسانی که مثل من در تهران هستند، میدونند که این دو تا خیابون از خلوت ترین خیابونهای تهرانه و در شرایط عادی، ماشینها با سرعت 120 کیلومتر در ساعت تو اونها رانندگی میکنند اما در این روز، پر از آدم بود که هی سکوت میکردند؛ هی سکوت میکردند!
پونه: خیلی ممنونم آرش جان. واقعا با وجود شاهدان عینی مثل تو، فاصله های بین ما و تهران برداشته میشه و من حس میکنم که خاله سارا هستم و دارم رنگین کمون رو اجرا میکنم!
آرش: فقط حواستون باشه خیلی تو نقش خاله سارا نرید، چون کارکنان بیبیسی خیلی استعداد دست زدن به ماشین لباسشویی دارند!
پونه: خدا نکشتت آرش... مواظب خودت باش.
آرش: تو هم مواظب خودت باش و اگر کسی در زد، حتماً قبلا از اینکه در رو باز کنی از سوراخ کلید نگاه کن، اگر صادق صبا بود، هیچ وقت در رو باز نکن!
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : طنز, گفتوگوی بیبیسی, شاهد عینی, راهپیمایی 25 بهمن, محمد رضا شهبازي, ,